تن خبر :

نوشته ذیل مطلبی است از آیة اله سید عباس حسینی قائم مقامی که به یاد دوست دیرین خود  دکتر قیصر امین پور نگاشته شده و بمناسبت اربعین آن مرحوم در آذر ماه 1386 منتشر گردید و اینک  در ششمین سالگشت رحلت وی باز نشر می گردد. یادآور می شود که همراه این یادداشت چند قطعه عکس اختصاصی از امین پور در جبهه که به آلبوم شخصی قائم مقامی تعلق داشت نیز منتشر گردید.


هواللطیف

پرواز! پر...واز!
دکتر قیصر امین پور ، متولد سال 1338 بود و این را زمانی دانستم که شماره نخست مجله مکتب تشیع را که تاریخ آن سال 1337 بود از کتابخانه شخصی پدرم به او دادم ، بسیار خوشحال شد و گفت : «یک سال از من بزرگتر است .»


قیصر را اولین بار در نخستین ماه های جنگ ، آنگاه که از جبهه بازگشته بود دیدم . او در آن زمان جوانی 21 ساله بود که به تازگی از دامپزشکی به جامعه شناسی تغییر رشته داده بود و در کنار دانشجوئی ، روزهای نخست معلمی را نیز تجربه می کرد و من نوطلبه ای بودم که دانش آموزی نیز می کردم . و در عین حال به مقتضای شور و حال آن سال ها در برخی محافل فرهنگی فعال بودم .

 امین پور در بازگشت از جبهه ، برای رساندن پیام مظلومیت جنگ زدگان و نمایاندن قساوت جنگ افروزان ، همت کرد و با همکاری آموزش و پرورش و جهادسازندگی ، نمایشگاه عکسی را برپا نمود که از معدود نمایشگاه ها در ماه های نخست جنگ بود و امین پور ، چند شبانه روز برای خرد و کلان آن زحمت کشید . در جریان این نمایشگاه بود که نزدیکی و صمیمت با او آغاز شد . چند قطعه عکس از اولین سفرش به جبهه بادلیه ، که او اصل فیلم آن را به من داد ، این آغاز را به ثبت رساند . و از آن پس به سرعت بر این صمیمت افزوده شد و فرصت های بسیاری را با او می گذراندم . مکرر در حوزه هنری و نیز در اتاق ساده دانشجوئی اش در خیابان دمشق به دیدارش می رفتم و گاه با غذایی ساده همچون پوره سیب زمینی که آن را با چاشنی های محلی دزفول طعم می بخشید پذیرایی می کرد . و چندبار نیز من در خانه مان میزبانش بودم . یکبار نیز در سر راه سفر به دزفول ، با آمدن به حجره طلبگی ام در قم ، اندکی از آن بسیار که به دیدارش می رفتم را جبران کرد .
در گوشه اتاق اش در خوابگاه ، صندوقی داشت که وسائل شخصی اش را درآن می گذاشت . صندوقی که شبیه آن را در پستوی کوچک مادربزرگم دیده بودم و گاه همین یادآوری اسباب شوخی می شد . گاه گاه نیز قیصر از درون این صندوق کتابی یا دفتری را خارج می کرد و از میان اوراق آن، پنجره ای به خاطرات خود می گشود و ما را از بیان بس شیرین و جذابش که معمولا با دست بردن های مکرر به میان موهای انبوهش همراه می شد بهره مند می ساخت .
هر چه می گذشت ، بیشتر با دامنه کمال و هنر او آشنا می شدم و البته بسیاری از آنچه که از او دانستم کاملا اتفاقی بود . چه ، کتمان او اجازه نمی داد به شکل دیگری این آگاهی حاصل گردد .
او «شاعر» بود ، این را می دانستم ولی نه آنقدر جدی ! نخستین بار مصاحبه اش را در یکی از شماره های مجله سروش سال 1359 که در میان وسایل شخصی او در همان صندوق گوشه اتاق بود دیدم ، برایم جالب و غافلگیرکننده بود و آنگاه که تعجب مرا دید با سادگی و مناعتی که خاص خودش بود و معمولا" لبخند و گاه نیم قهقهه ای نیز چاشنی آن می شد ، اظهار داشت ؛ « مگر چه چیز مهمی است ، که باید به تو می گفتم ؟»• خط او نیز بسیار خوش بود و با سرعت حیرت آوری نقاشی می کرد ، بارها اتفاق افتاد که فی المجلس با مداد و بر روی کاغذ معمولی تصویری از من یا یکی از دوستان را به زیبایی تمام می کشید . و این همه را با دست چپ خود انجام می داد . گرد آمدن این همه هنر در یک نفر ، آنچنان برایم در آن زمان حیرت آور بود که ناخودآگاه این باور برایم پیش آمده بود که میان هنرمندی و چپ دستی رابطه وجود دارد،و هنوز نیز این رابطه را منتفی نمی دانم!
قیصر سخت دلبسته امام (ره) بود و نیز به شدت از مرحوم دکتر شریعتی تاثیر گرفته بود ، بارها پیش آمده بود که به مقتضای خرده گیری های طلبگی ، برخی گفته های دکتر را نقد می کردم و او همیشه جانانه دفاع می کرد و در عین حال یادآور می شد که نباید او را مطلق رد کرد یا پذیرفت و این نیز از شگفتی های اعتدال او در آن روزها بود . از این دست مباحثات ، چندین بار تکرار می شد تا اینکه یکبار در دفاعی غایت گرا برای همیشه پاسخم را داد و چنین گفت : «شریعتی هرچه که بود و هرچه گفت ، من اسلام را از او شناختم و اگرشریعتی نبود من امروز خود را یکی از جوانانی می دیدم که بر سر چهارراه ها نشریه «کار» می فروشند ، و بسیاری دیگر که امروز دلبسته اسلام و امام اند همچو من مدیون و مرهون اویند .»


در طول سالیان ، جوهر شخصیت انسانی او را پایدار یافتم و از همان آغاز که او را شناختم چند ویژگی بصورت خط ثابت شخصیت او جلب توجه می کرد . «اعتدال» مهمترین این ویژگی های بود ، در سال های شور و هیجان اول انقلاب که کمترکسی از زیاده روی و تندروی برکنار بود ، تمایل دیندارانه و مسئولانه امین پور به مسائل سیاسی ، در عین اعتدال و واقع بینی ، بس توجه برانگیز بود ، آن هم برای جوانی 21ـ 20 ساله !
اخلاص و تظاهرگریزی او نیز به این ویژگی اش جلوه و جلای خاصی می بخشید وشاید همین ویژگی ها بود که او را همان آغاز ، از ادامه حضور در سفارت سابق آمریکا ، بازداشت و خیلی زود آنجا را ترک کرد . و نيز به همین دلیل بود که وقتی درسال 1366 نام او را در ذیل بیانیه ای در دفاع از یک گروه سیاسی جدید التاسیس دیدم ، با آنکه پس از قضایای هنری حوزه هنری می توانست تا حدی طبیعی نماید اما تعجب کردم و این را از قیصر بسیار بعید میدانستم ، با او تماس گرفتم و تعجب خود را ابراز داشتم و او دفاعی جدی نکرد و بار دیگر به یاد آوردم که دغدغه های او از جنس دیگری است ،حتی اگر همشکل دیگران باشد . «لطافت روح» ویژگی دیگری بود که هرکس اندک معاشرتی با او داشت آن را در می یافت ، لطافتی که سادگی روستایی را در او ماندگار کرده بود . تو گویی ، همه آنچه که دیگران را بطور معمول ، آلوده می کند به او نزدیک می شد ولی از کنار او می گذشت و گمان می کنم آنچه که شعر امین پور را با فاصله بسیار از دیگران متمایز کرده است ، همین سادگی است که گاه آن را «سادگی کودکانه» می نامند و من آن را « لطافت و بی آلایشی روح انسان» !
«کودک» به دلیل فقدان تجربه های دنیاطلبانه ، بساطت و لطافت روح او با ناجنس خود ترکیب نشده و به یگانگی و پاکیزگی ملکوت نزدیکتر از چندگانگی و آلودگی های طبیعت است . و چه بزرگ اند عاقل مردانی که کودک مانده اند و کودکی نمی کنند !
شعر قیصر ، شعر شاعرانه نبود ، شعر او ترجمان روحی لطیف بود بي هیچ تکلف و تصنع ! هر چند صناعت آن تمام بود .
مجموعه خصوصیاتی که گفته شد ، شخصیت او را برای سلیقه ها و ذائقه های مختلف دوست داشتنی کرده بود و این را از تنوع پردامنه دوستانش میتوان فهمید . در یکی از روزهای سال 1379 به دیدارش رفتم ، با همان آرامش و لبخند همیشگی که گاه تبدیل به نیم قهقهه ای می شد . هر چند عوارض تصادف ، در ظاهر او کاملا مشهود بود ولی باز همانگونه بود که میشناختم و البته شلوار خاکی و پیراهن چارخانه 20 سال پیش را برتن نداشت ! مدتی از هر دری سخن گفتیم و بیش از همه از خاطرات گذشته . و فرصتی بود تا تفاوت های او با گذشته را جستجو نمایم ولی نتوانستم تفاوت چندانی بیابم . می خندید ولی نه مثل همیشه . هرچند در گذشته نیز وقتی می خندید ، باور داشتم عمیق و از ته دل می خندد ولی با این حال نمی توانستم غم پنهانی که در پس ظاهر او حس می کردم را باور نکنم !


کتاب شعرش که به تازگی چاپ شده بود را هدیه ام داد ودر صفحه نخست آن نوشت : «به عزیزم .... که یادآور نشاط جوانی است.» ، دانستم که خیلی زود به استقبال پیری رفته و "ناگهان برایش زود دیر" شده است .
من نیز کتابی از تازه های خود را به او تقدیم کردم بدون آنکه آن را قلمی کنم . چه ، نه آن را هدیه ای درخور میدیدم و نه مایل بودم که ژست رسمی به خود بگیرم . اما با اصرار چند باره او چیزی در صفحه نخست نگاشتم و آن را به «برادر عزیزم استاد قیصر امین پور» تقدیم نمودم . گفت : «می دانی چرا اصرار کردم که کتابت را پشت نویسی کنی ؟» و بی آنکه منتظر پاسخ بماند ادامه داد : «روزی شخصی کتابی نوشت و آن را به استاد فروزانفر هدیه کرد ، فروزانفر از او خواست آن را پشت نویسی کند و آن شخص تأدبا" امتناع کرد اما فروزانفر به او گفت : آقاجان بنویس تا اگر کسی آن را در کتابخانه ام دید بداند هدیه است و گمان نبرد که من برای هر ...پول می دهم .»
بسیار خندید و من بار دیگرجلوه ای از نشاط جوانی قیصر را می دیدم .


و اینک در غربت ، خبر رفتنش را می شنوم و جدا شدن چقدر سخت است . جدا شدن از دوست داشتنی ها ، دوست ها و دوستی ها ، و جدا شدن از خاطره ها . خصوصا" اگر در غربت باشی .......

هامبورگ - آذرماه 1386 سید عباس حسینی قائم مقامی
-------------------------------------------- •
از رفتنت دهان همه باز...
•انگار گفته بودند: پرواز!
•پر...واز! (دستور زبان عشق ، قیصر امین پور)
••• نشریه ارگان چریکهای فدایی خلق که در اوائل انقلاب توسط برخی از جوانان هوادار این گروه در سر چهار راهها عرضه می شد.